عنوان: (گزیدهای از قسمت هجدهم فصل سوم) -در سال ۱۳۹۰ شب قدر تلویزیون تماشا میکردم اصلاً به فکر مرگ و اینکه چه اتفاقی قرار است بیفتد نبودم، همسرم در اتاق نماز میخواند و یادم است سوره قدر را میخواند من با خودم گفتم بخوان! هیچ اتفاقی نمیافتد. -چند دقیقهای گذشت، آخر شب گفتم برم بخوابم و چون نمیتوانستم راه بروم خانمم را صدا کردم آمد زیر بغلم را گرفت و مرا به اتاق خواب بُرد، ناخودآگاه گفتم دارم میمیرم؛ تشنهام برو آب بیار، همسرم که رفت یکدفعه تصویر مات شد و بعد شروع به روشن شدن کرد... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۳-قسمت-۱۸ محمد-تمدنرستگار تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon