عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و پنجم فصل سوم ) -اومد سمت من یه نفر و دست کشید روی سرم من سرم پایین بود ، گفتش که پسرم ناراحت نباش هیچوقت امیدت رو از دست نده نمی‌دونستم کیه! سرم رو کردم بالا یهو گفتم : یا ابالفضل(ع) چقدر خوشگله این آقا ، گفتش که می‌دونی من کی ام؟ من اباالفضل العباسم ..‌‌. گفتن که قول بدی وقتی برگشتی گِله ی ما رو جایی نکنی که بگی باب الحوائج دروغ بود یا مثلاً ابالفضل(ع) و امام حسین(ع) دروغ بودن! گفتم چشم آقا قول میدم گفتن حالا برو تو جسمت ... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۳-قسمت-۲۵ ایمان-عبدالمالکی تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon