رمان از بدی تا ابدی پارت 3 زورت به دختر میرسه رضا :نه ابجیمه ارسلان :اها دست و پای ابجیتو اینجوری میگری کیف پولشو برمیداری بی ناموس دیانا:ارسلان واقعا مرسی که از دست اونا نجاتم دادی داشتن تمام وسایل هام گوشیم پولم رو ازم میگرفتن بیشعور ها ارسلان :دیانا فکر کنم دستت شکسته بیا بریم بیمارستان دیانا :ب ی م ا ر س ت ا ن چرا ارسلان:نگاه چقدر حالت بده چقدر ترسیدی من میبرمت لجبازی نکن دیانا:خب باش: بیمارستان ارسلان: خانم دکتر دیانا که حالش خوبه دکتر:بهتره ولی دستش شکسته از دوجا ارسلان: خدا مرگم بده دکتر :متاسفم دست ایشون شکسته و باید این دارو هارو که تجویز کردم رو بهش بدین سر وقت و فردا مرخص میشه