عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نوزدهم فصل سوم) -به سرعت خیلی بالا از تپه‌ها بالا پایین می‌رفت، حس می‌کردم آب از دهانش خارج می‌شد، هر بار می‌آمد می‌دید با قرآن مآنوس هستم بیشتر عصبانی می‌شد. -نفر وسطی گفت: دستت را به من بده وقتی حواسش پرت شد. با سرعت خیلی زیاد از پشت رفتم زیر تخت وارد بدنم شدم با درد شدید، چشمانم را باز کردم بعد از درد دیگر هیچ چیزی نداشتم انگار با آن همه درد همه حس‌های اثر دارویی که خودکشی کرده بودم از بین رفت... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۳-قسمت-۱۹ فرهاد-پاپی تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon