عنوان: (گزیدهای از قسمت چهاردهم فصل سوم) -دیدم کُنج همان اتاقی که بستری بودم یک نوری میاد، انگار یکی میاد میگه تو باید از آنجا عبور کنی، سه کُنج دیوار باز بود و من نور میدیدم. -اطرافم را دیدم که تنها نیستم، خوب که دقت کردم سمت راست یک کودکی حدود ۶-۵ ساله، سمت چپم یک خانمی بودند که لباس صورتی داشتند مقنعه سفید به سر داشتند ولی میدانستم سرش باند پیچی هست و با این خانم صحبت میکردم... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۳-قسمت-۱۴ احمد-رستمی تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon